-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آبانماه سال 1384 15:10
شاید این آخرین برگ بود
-
کولی باد
جمعه 27 آبانماه سال 1384 21:08
کولی باد باد پریشان کولی باد های پریشان در منی و باور دارم که می شود با تو ارغوانی بود و می شود آسمان را با چشم های تو آبی دید در منی و باور دارم که می شود با تو در ارتفاعات خیس باران با برگ های نارنج پیشانی رویا را از انزوای عرق پاک کرد و دوباره ماهی ها را از انزوای کاشی ها صدا زد کولی باد باد پریشان کولی بادهای...
-
عشق
جمعه 20 آبانماه سال 1384 11:34
عشق عریانی است عریانی عریانی عریانی روح عریانی تن عریانی تو عریانی من وصداقت قطره اشکی است که گل سرخ در پای علفهای هرزه این بیایان می ریزد چرا که عشق عریانی است عریانی عریانی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 آبانماه سال 1384 01:00
تکرار بی حوصله به پاسخ و بی درنگ به هر پرسش در توالی انگارها پندارها دیوارها . . . درخت وهم سبزی است که خیال جنگل را می آراید ـ فریب ـ باران ضربآهنگ دیگرگونه یی است سرود سرد سکوت را ؛ ـ به سایه ، سر در گم ـ « عبث » پاش می خورد به بستر امروز می پاید پا می کشد می لخد پیش می آید و پیش تر نمی رود تمام دیروزهای خسته خانه ....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 01:36
بعد از تو فلک چه پرفریب است بعد از تو زمــــانه نـانجیب است هزار حنجره فریاد اگر چه زخم به فرقش سه روز منزل داشت علی جراحت سر را همیشه در دل داشت نه پنج سال خلافت،که پیش از آن هم نیز دلی به سینه چنان مرغ نیم بسمل داشت دمی کــه آینـــه آب چاه را می دیـــــد هزار حـنجره فریاد در مقــابل داشت بلند دست کریمش ز دیده پنهان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 20:27
کرشمه آب آبشار آبی دریا و آسمان ، چون خاطره یی قدیم در چشمهای توست . چشم بگشایی اگر جهان چه خواهد بود جز تلاطمی ناخسب و بی قرار ؟ وچون در خویش بنگری ـ در پناهجست سایه پلک ـ روح سیالی جاری بر خیال تو بوسه خواهد داد . به کرشمه چشم فروبند و بگشای ، قاعده دیگر کن !
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 22:43
و شانه هایت نگاهت ـ نمی تابد٬ چون مهتاب در برکه آرام نیمه شب. دستانت ـ نمی لغزد٬ چون نسیم بر گونه های کودکانه ی معصومیت . لبانت ـ نمی خواند٬ چون باران در سحرگاه بهارانی لبریز . گامهایت ـ نمی سراید٬ شعر رفتن را به شاد باش مزارع سبز . نگاهت ـ می ماند٬ چون انجماد ابدیتی مایوس بر تلی از هستی - دیروز - دستانت ـ می جوید٬...
-
هم بستر زوال
سهشنبه 19 مهرماه سال 1384 00:11
مثل کلام وهم در جمله های درهم ذهن شب پاش می خورد مهتاب زیر هر سنگ و سایبان نهال ستاره یی می کارد برگ ها و باد میعادشان را جشن گرفته اند انگار باد کلاه کسی را این سوی ترها انداخته است کسی از پشت دریچه می گذرد و خرده شکسته های روز زیر عبور پاهایش صدا می کند پاییز مثل اندوهی از گلوی درخت پایین می آید و آوازی غمگین چکه...
-
من و قیچی
دوشنبه 18 مهرماه سال 1384 17:35
بچه که بودم نافم را یک آقایی که لباس سفیدی هم به تن داشت با قیچی برید و این آغاز جدا سری یا جدا نافی من از مامانم بود . بزرگتر که شدم موهایم را مثل پشم گوسفند و بز با قیچی کوتاه کردند و . . . در مدرسه هر وقت از شدت گرده گچ سرفه می کردم ٬ یا به خاطر چیزی دیر میرسیدم یا مثلا هم کلاسی ام را نیشگون می گرفتم و این طور...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1384 04:14
باری منم مادر قی کرد زهدان بی عدالتی زخماذین یادگار بیعت کینه و سنگ حقیقتی دیگر از سُلاله ابلیس با دستهای گشوده بر سهم میراث خویش روی در روی و به گفتگوی با توام مادر ! نه نامی نه نشانی ( حتی اگرم که بود باز نیز بر زبان کدام دروغ به نیرنگی دیگر فریاد میشد ؟ ) - ازفخامت حقیقت من - هنگام که شانه ها زیر بارش یکریز...
-
مرگ
سهشنبه 5 مهرماه سال 1384 23:11
باور کنید اصلا نمی دانم چرا امروز یکسره به یاد مرگ بودم. به قول خودم : حتی پاییز هم چندان نمی تواند مرده باشد که مرگ را فراموش کند شاید هم مرگ رسم قشنگی باشد. خاطره یی قدیم که در قاموس هستی ٬ پر معناترین واژه هاست . گاه بازار زندگی ها آنچنان کساد می شود که به تدبیر هیچ چیز٬ الا سکه مرگ رونق نخواهد گرفت . در انتهای راه...
-
یک قطعه
دوشنبه 4 مهرماه سال 1384 01:50
دویدن در سنگ گریزی از مرگ می طلبد پیش از نزول سنگ آیه های مبهم ترس تپیدن در خون تکیدن بر خویش وای چه نازکند نخلهای سردسیری جنگل یأس
-
دوستان من (۲)
یکشنبه 3 مهرماه سال 1384 01:02
امروز به یاد« سید حسن حسینی » افتادم. ده سالی هست که از او بی خبرم . (از آخرین روز ها که در مشهد در یکی از روزنامه ها صفحه یی ادبی داشتم) آن روزها تخلصش را گذاشته بود « نجوا » بسیار خوش ذوق بود و زبانی بسیارساده داشت از سید حسن همین یک شعر را دارم : قار قار زغال ما دلمان گرفته است و سیاهی دستان مان از خوردن انار نیست...
-
..........
جمعه 1 مهرماه سال 1384 20:25
بیا دوست من تا خاطرات خاکریزهای خون را ازگنجه های غبار بیرون شویم خورشید روی زخم زمین خم تر فرصت برای زندگی کوتاه فرصت برای گریه ابری تر بیا دوست من خمپاره های گل نداده را خشابهای دوباره دستان به نور درگشاده را نه مرگ نه زیستن زندگی برایمان چیزی تازه به چنته ندارد ............. بقیه اش رو بعدا براتون مینویسم
-
دوستان من
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1384 21:11
یکی از بزرگترین شانس های من تو زندگی داشتن دوستای خوب بوده ومن به این قضیه تنها به چشم یک شانس نگاه نمیکنم بلکه اینو یک نعمت بزرگ می دونم. از اون جایی که نوشته های این دوستان عزیزم یا اصلا چاپ نشده ویا در تیراژهای محدودی منتشر شده وتقریبا مطمئنم که نوشته هاشونو نخوندید بعضی از کاراشونو می خوام اینجا بذارم و شاید بعضی...
-
....
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1384 21:03
دستان سبز نیاز از سیاه خاک تا کبود افلاک باران اگر که ببارد سق سیاه و دل پر دود آهی برآنچه رفته شاید اشکی اگر به گونه بیاید کاریز خشک کویر امتناع لجوج ابر گیاهانی آمده- نیامده خار قحط دندان نشان می دهد دل من قهر تو شعرهای مانده به سینه مرگ در کوچه قدم می زند ه . ناپیدا
-
به بهانه آغاز
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1384 20:22
آمدم شروع می کنم وبا شما ادامه می دهم گفتن از « ادب » در این دیار حرف تازه یی نیست . البته پیشتر از اینهاکمی هم مشکل بود. بهر حال این روزها در این بلاد سنگها هم دیگر شاعرانه به شیشه میخورند و در هجوم لفظ وقلم اندازی تصویری بکر بودن و ردیفی ناب شدن به شرط از دست ندادن قافیه هماره آسان نیست ناممکن هم نیست حالی اگرچه : «...
-
سلام عزیزان
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1384 00:00
به زودی میام