باری منم مادر
قی کرد زهدان بی عدالتی
زخماذین یادگار بیعت کینه و سنگ
حقیقتی دیگر
از سُلاله ابلیس
با دستهای گشوده بر سهم میراث خویش
روی در روی و
به گفتگوی با توام
مادر !
نه نامی
نه نشانی
( حتی اگرم که بود
باز نیز
بر زبان کدام دروغ
به نیرنگی دیگر فریاد میشد ؟ )
- ازفخامت حقیقت من -
هنگام
که شانه ها
زیر بارش
یکریز گناهواژه های عبث
ترد و لرزان
بهم در می شکست
حضورم بارویی شد
پناهجُست قلبهای بی تپش را
ورنه جز خاری بر چشم و
استخوانی در گلوی
چیزی نشان حُضورم نیست.
تا راه گم نکند تیر نفرین خلق
گریبان مرا
هر لحظه
گشاده تر یافتید
نخست قربانی محراب بی عدالتی خاکم
- به قضاوت سرایی بی قاضی -
ازخون چکان پردرد باکرگانم
وقتی که هر نرینه
- به جرم عشق -
آذین چارسوق وحشت خواجگان بود .
( وچه بسیاروبسیار
از این چارسوق و میدانچه به شهر
با شراره یی در بند )
فرزند مکافاتی
بی جنایتم
به جرم دستانی بارآور
که کاریز آفتاب به بوسه شان می شوید
چشمهایم شراره خورشید
و نگاهم چورقص قوی سپید
در دل بی نهایتم دیریست
هیچ نیست
جز تردید
قابیلم مادر
قابیل !
آن به راستی فرزند تو
- از نکاح عصیان و زیبایی ٬
شکوفه و رعد
باری ؛
بگوی مادرم
که رقص ساقه نیلوفرت را
بستر پر موج من
آسوده تر بود
تا مرداب سرسپرده به خاک
برادر .
بگو
که می دانی
من تشنه و تفزار عطش را
تالی تندر باید
نه تلاوت توبه
بگوی
بگوی ٬
تویی که کویر هبوط نافرجام آدم بودی
بگوی ٬ بگوی
که این همه رویای تو بود
به سایه سار طوبی
در غروبهای تنهایی
اینهمه قصه های ناگفته تو بود
.....
(دوستان به زودی ادامه این شعر رو تایپ میکنم)